عمر را غنيمت شمار
آورده اند كه روزگاران پيشين ، جوانى به سفرى دريايى رفت از قضا طوفانى در گرفت و كشتى راشكست و مسافرانش را غرق كرد اما او به تخته پاره اى چسبيد و خود را به خشكى رسانيدو نجات يافت چون قدرى رفت ناگهان به شهرى رسيد گروهى از اميران و وزيران را ديد كه سواره ايستاده اند چون او را ديدند همه پياده شدند و خلعت پادشاهى بر او پوشانيدندو بر تخت سلطنتش نشانيدند اركان دولت نيز كمر به خدمتش بستند و خزاين كشور را دراختيارش نهادند.
جوان با خود انديشيد كه چه رازى در اين كار است . چند روزى به كشوردارى پرداخت شبى به فكر فرو رفت كه خداى بزرگ مرا از غرق شدن نجات داده و بى هيچ سختى و رنجى به چنين مملكتى رسانيده است ، اما به هر حال نبايد از فرجام كار خويش غافل گردم . از اين رو، مردى خردمند و دانا از ميان وزيران برگزيد و او را محرم اسرار خود كرد هر رازى كه داشت با او در ميان مى گذاشت روزى در خلوت از او پرسيد اىوزير دانا احوال اين مملكت و سلطنت را به من بگو كه چه سرى در آن نهفته است .
وزيرپاسخ داد اى جوان خوشبخت راز اين را از من نپرس ، كه اگر اين راز بر تو آشكار شود،عيش و نوش بر تو تباه مى گردد. پادشاه گفت من تو را دست خود مى دانم و از ميان همگان تو را برگزيده ام البته بايد سر اين مطلب را به من بگوئى تا تدبيرى بينديشم كه علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد.
چون وزير دانست كه او جوانى خردمند و هشياراست و به فرجام مى انديشد گفت : بايد رازى مهم را بگويم بدان كه اين مردم را عادت چنان است كه هر سال در روزى معين ، پادشاه خود را از تخت فرود مى آورند و به دريامى اندازند و روز ديگر غريبى را كه از راه مى رسد و از اين راز آگاه نيست مى آورندو بر تخت پادشاهى مى نشانند چنان كه تو را آوردند .
جوان عاقبت انديش گفت اى وزيركاردان اكنون كه اختيار قدرت در دست ماست ، چاره آن روز را بايد كرد، در نظر توچاره در چيست وزير پاسخ داد اى شاه در آن سوى دريا جزيره اى است هميشه سبز و خرم مصلحت آن است كه معماران و كارگران بفرستيم تا در آن ، شهرى بنا كنند و خانه هاى عالى و قصرهاى بلند پايه بسازند و آنچه لازم باشد به آن محل بفرستيم شمارى قايق وافراد شناگر را نيز آماده نگه داريم تا آن روز فرا رسد من پيش تر مى روم وخدمتكاران را با قايق ها بر روى آب پراكنده مى سازم تا چون تو را به دريا مى اندازند، برگيرند و به آن جا برسانند و با خاطر آسوده ، روزگار را به خوشى و آسايش بگذرانى .
سپس به كار مشغول شدند و در اندك زمانى آن شهر را ساختند و از كالاهاىگرانبها آنچه بود پيش فرستادند روزى كه مردم شهر خواستند پادشاه را به دريااندازند، وزير دانا شاه را آگاه ساخت و خود پيش تر رفت و در زمان مقرر قايق ها راآماده ساخت و با غواصان و شناگران ماهر به انتظار نشست ، چون مردم بر سر پادشاه ريختند و او را از شهر بيرون بردند و در دريا انداختند آنان از سوى ديگر وى راگرفتند و در قايق نشاندند و به شهرى رسانيدند كه پيش تر ساخته بود، پادشاه و وزيربه شهر رسيدند در حالى كه همه چيز در آن جا آماده بود.